امروز رفتم رویا و هانیه رو دیدمرفتیم کافی شاپ هتل کوثر .. پر از کیس ازدواج بود که اومده بودن با هم آشنا بشن . چشامو بستم دلم میخواستم برگردم مهرماه زمانیکه منم با خواستگارم رفتیم هتل کوثر و نشستیم و با هم صحبت کردیم .. هیچ وقت تو زندگیم دوست نداشتم به عقب برگردم الا این یکبار که ای کاش زمان به عقب بر میگشت و اواخر مهر ۱۴۰۰ بود ! بازم تک تک روزا از مهر ۱۴۰۰ تا الان برام تکرار میشد ...شیک شکلات سفارش دادم ، بچه ها مهمونم کردن نمیذاشتن حساب کنم . برام کادو خریده بودن ۴ تا ظرف چینی خوشگل ! بهم میگفتن چقدر دپرسی چقدر عوض شدی ! چهره مو تا دیدن گفتن یه کاری رو صورتت انجام دادی که گفتم اره بوتاکس زدم .. اما اخلاقی هم میگفتن عوض شدی دپرسی نمیخندی دیگه ! و تمام ذهن من درگیر کارم بود ، درگیر رفتنم ، درگیر دل کندن از
دوستام .. چطور میتونستم مثل سابق بازم پیششون شاد باشم ؟ اما با این حال بازم حفظ ظاهر می کردم و باهاشون شوخی می کردم فقط زوم بودم رو کیس هایی که نشسته بودن داشتند با هم صحبت می کردند و از ازدواج میگفتند .. بعدش رفتیم کادوها رو گذاشتیم تو ماشین رویا و رفتیم سمت ۳۳ پل که قدم بزنیم شب شد ، برگشتیم چهارباغ بالا و رفتیم فست فودی سبد سوخاری سفارش دادیم ... بازم مهمونم کردند نذاشتن حساب کنم . رو به رو میز ما یه دختر و پسر اومدن نشستن یه لحظه چشمم خورد به پسره حس کردم چقققققققدر شبیه کسیه که همیشه دوسست داشتم همسرم همچین تیپی داشته باشه ، دقیقا رو به روی من نشسته بود ، نگاهش کردم ، به دوستام گفتم چقدر این پسر به معیارهای من نزدیکه ، چقدر شبیه اون چیزیه که من همیشه خواستم ... پسره هم متوجه نگاه ما شد و گاهی به دور از رلش به من نگاه می کرد ! نمی دونم ولی خب ددی ...
ما را در سایت ددی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 19:15